نگفته ها


سرنوشتمان چنین بود مابادنیاامدیم دنیابامانیامد

قانون توتنهایی من است وتنهایی من قانون عشق

باتوأم ای سهراب(سپهری)،یادته گفتی به من تاشقایق زنده است زندگی بایدکرد؟

نیستی سهراب ، که ببینی شقایق هم مرد.

دیگه باچه چیزی کسی رامی توان دلخوش کرد؟

یادته گفتی به من ، آمدی به سراغ من نرم وآهسته بیا

که مباداترکی بردارد چینی نازک تنهایی تو

اومدم آهسته ، نرم تراز پر قو،خسته از دوری راه ، خسته وچشم به راه

توخودت گفتی؛ چه تنهاست ماهی اگردچاردریا باشه!

آره تنها باشه،یارغمهاباشه

یادته می گفتی گاهگاهی قفسی می سازم .... می فروشم به شما؟!

تابه آواز شقایق که درآن زندانی است ، دل تنهایتان تازه شود؟!

دیگه حتی اون شقایق که اسیرقفسه.... صاحب یک نفسه....

نیست که تازگی بده ، این دل تنهای مرا

پس کجاست اون قفس شقایقت ؟... منوببرباخودت به قایقت

راست میگفتی؛ کاش مردم دانه های دلشان پیدابود!

کاش که دلشون شیدابود!

من به دنبال یه چیزبهترینم...

توخودت گفتی به من ...بهترین چیز

رسیدن به نگاهی است که ازحادثه عشق تر است.



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در پنج شنبه 3 مرداد 1392برچسب:,ساعت 11:21 PM توسط ادم وحوا| |


Power By: LoxBlog.Com